مهتاب علینژاد | شهرآرانیوز؛ هفدهساله است، با چهرهای غمگین و تهی از شوق زندگی. برای یک نوجوان، چنین چهره غمگینی خارج از انتظار است، زیرا هنوز به عنوان یک محصل اصلیترین وظیفهاش صرفا تحصیل است و با بحرانهای زندگی اجتماعی که در جوانی و بزرگسالی تجربه میشود، بسیار فاصله دارد. از او انتظار میرود درگیر مصائب عمیق اجتماعی نباشد و بهاصطلاح بچسبد به درس و مشقش.
جویای احوالات ذهنیاش که میشوم بیشتر از خودش برایم میگوید، از چراییهای مذهبی و فرهنگی و اجتماعی که ذهن جستوجوگرش را به خود مشغول داشته است، از هراسهایش درباره آینده، از تنهاییاش در خانواده. کمی که بیشتر از خودش میگوید، به لایههای پنهان دغدغههای ذهنیاش نزدیکتر میشوم. یک گام عقبتر از آنچه در ظاهر به نظر میرسد، یک گام عقبتر از مشکلات مدرسه و فشار اجتماعی انتخاب رشته و جایگاه شغلی. درگیریهای ذهنیاش در پیچ و تاب مشکلاتی که در خانواده دارد ریشه دوانده است. این افسردگی و غم پنهان که چشمهایش را تسخیر کرده است برگرفته از خانواده است، اما چگونه؟
پیشتر گفتم از این نوجوان غماندود و چه بسا بسیاری از نوجوانان انتظار میرود درگیر مصائب عمیق اجتماعی نباشند. این یک انتظار اجتماعی است، اما آیا به صرف جمعی بودن میتوان گفت انتظاری بجا و کارآمد است؟ نوجوان تحت تأثیر قضاوتهای اجتماعی و انتظارات از پیش معینشده که در بیشتر وقتها حتی تاریخ مصرفشان گذشته است، خود و شرایطش را ارزیابی میکند. اما شما چگونه به دغدغههای ذهنی نوجوانتان نگاه میکنید؟ آیا به او حق میدهید؟ درباره دغدغههایش چه میدانید؟ در طول یک سال چند مرتبه پیش میآید که با او همراهی و همدلی کنید و از روزهای نوجوانیاش بشنوید؟ از آن دشواریها که او خود را در آن احاطهشده و تنها میبیند؟
آیا شما در شنیدن او، توجه دادن را هم لحاظ میکنید یا صرفا میشنوید؟ آیا همیار بودن برایش را یاد گرفتهاید چنانکه به او احساس دوست داشته شدن بدهید، به گونهای که احساس کند به کسی و جایی تعلق دارد؟ به مادر، پدر یا خانوادهاش. تنهایی و استیصالی که نوجوان امروز را احاطه کرده است درک میکنید آن هم به عنوان یک نوجوان عصر ارتباطات.
نوجوان امروز گذار از کودکی به جوانی را با شتابی فزاینده طی میکند. بیشتر میداند و این افزایش دانستن، رنج زیستن را به همراه میآورد. ارمغان زندگی جهانی در کنار افزایش رفاه برای نوجوان امروز گسترش اضطراب دانستن و هراس از شکست و ناکامی است. اکنون واقعیت اجتماعی دوره نوجوانی در مقایسه با دورههای پیشین تغییر کرده است. نوجوانان دهههای ۶۰ و ۷۰ دنیایی بسیار متفاوت از نوجوانان دهه ۸۰ را سپری کردهاند. واقعیت اجتماعی تغییر کرده است، اما آیا انتظارات اجتماعی هم متناسب با تغییرات واقعیتها تغییر یافته است؟ این همان نقطه چالش برانگیزی است که چشمهای یک نوجوان را غم آلود میکند و لایههای ذهنش را به اضطراب و افسردگی گره میزند.
واقعیت اجتماعی امروز این است که نوجوانی به دورهای دشوار و سرشار از سردرگمیها تبدیل شده است، سردرگمی از اطلاعاتی که پیوسته بهروز میشوند و نوجوانی که شاهد است که موفق شدن در دنیای امروز بهمراتب دشوارتر از گذشته است. همین است که دختر نوجوان هفدهساله زمانی که مقابل من نشسته است و زندگیاش را روایت میکند، نه در دوراهی تحصیل یا ازدواج که نوجوان دیروز با آن دست به گریبان بود گیر افتاده، بلکه در چند راهی انتخاب مناسب برای رهایی از ناکامی قرار گرفته است.
در گذشته، انتظارات اجتماعی میگفت دختر یا برود دانشگاه یا برود خانه بخت. در واقعیت نیز انتخابهای گسترده یا منابع بیشتری برای او وجود نداشت. امروزه، اما منابع بسیار و انتخابهای بیشماری پیش روی آنان قرار میگیرد. اما انتظار همچنان بر مبنای همان مدل سابق است: انتخاب یکی از دو راه. اما نوجوان مستأصل در چندراهی کدام مسیر؟ کدام انتخاب؟ سرگردان میشود.
مقایسهگری از میدان مقایسه به دختران فامیل و نهایتا مدرسه به دختران در سراسر جهان گسترده شده است. خودتان را از بزرگسالی شکلگرفته با دانش و تجربه رها کنید و به جای نوجوانتان بگذارید، نوجوانی تهی از تجربه و درگیر دانش پیشرونده و بهروزشونده. شاید شما نتوانید انتظار اجتماعی ریشهگرفته از گذشته را متناسب با نیازها و واقعیتهای روز اصلاح کنید، اما دستکم میتوانید گامی برای کاهش فشارهای روانی ناشی از آن بر ذهن نوجوانتان بردارید. زندگی را از دریچه فهم و دانش او بنگرید و با ادغام تجربه خودتان، یک تسهیلگر توجهدهنده باشید.
همراستا با استیصال برابر انتظارات اجتماعی که نوجوان امروز با آن درگیر است، یک استیصال قویتر را نیز تجربه میکند: استیصال ناشی از نبود احساس تعلق به خانواده، درک نشدن از سوی شما به عنوان خانوادهاش.
زمانی که توسط انتظارات اجتماعی نامتناسب با دوره زیست نوجوانیاش آسیب دیده یا به چالش کشیده شده است و به خانواده بهویژه مادر پناه میآورد تا خود را در خانواده بازیابد با واکنش نامناسب والدین روبهرو میشود، زیرا مادر و پدر واقعیت زندگی امروز او را با واقعیت دوره نوجوانی خود برابر میگیرند و تفاوت شرایط و امکانات زمانی را نادیده میانگارند و مقایسهای نامتناسب را رقم میزنند. نوجوان از این مقایسه ناکارآمد احساس نومیدی و تنهایی میکند. حس اینکه نزدیکترین و عزیزترین افراد زندگیاش درکش نمیکنند او را از خانواده دور میکند، زیرا اینگونه استنباط میکند که به جایی که او را درک نمیکنند تعلقی ندارد.
او در جستوجوی یک ریسمان است تا بر آن بیاویزد: تعلق به کسی یا جایی تا او را از رنج تنهایی مطلق برهاند. نوجوان شما بهویژه اگر دختر باشد که در فرایند جامعهپذیری بیش از پسران آموخته است موجودی عاطفی باشد، احساس تعلق را ابتدا در خانواده میجوید. والدین بهویژه مادران باید از مقایسههای ناکارآمد دست بردارند، زیرا دوره پرورش بر پایه نصیحت و مقایسه نسلی گذشته است. هر نسلی نیازمند آموزههای تربیتی متناسب با دوره زمانی خود است. محبت را افزایش دهید و متعلق بودن به کانونی حمایتگر را به او هدیه دهید.